محل تبلیغات شما

دیوار سفیـد



دیروز پریروز متوجه شدم که یک چیزی رو گم کردم. یک دفعه توی ذهنم یک فلش بکی خورد به یک ماه پیش. وقتی که داشتم کشوم رو مرتب می کردم و تصمیم گرفتم هر چیز بی فایده ای رو بدون اتلاف وقت بندازم دور. برای اطلاعتون این کار کاملا خلاف روتینه منه. اگه چیزی به نظرم برسه ممکنه یه درصد در آینده به دردم بخوره، نگهش می دارم ولی اینبار تصمیم عکس گرفتم. و از دیروز برای هزارمین بار اون صحنه ی دور انداختن رو مدام تو ذهنم پلی می کنم. هی عقب هی جلو. و دوباره از اول. و هنوزم مطمئن نیستم که چنین کاری کردم یا نه. البته اونقدر ابله نیستم که چیزی که لازم دارم رو بندازم دور. با چیز دیگه ای اشتباه گرفته بودمش. چون خیلی احمقانه اس که آدم اونو بندازه دور و البته احمقانه اس که با چیز دیگه ای اشتباه بشه. و همونقدر هم احمقانه اس که من از دیروز هی خاطره ی دور انداختن یه آشغال تو ذهنم تکرار شه. فقط هی ته ذهنم دارم دعا می کنم اون چیز پیدا بشه تا مطمئن شم که اونقدر احمق نیستم که بندازمش دور و ازون طرف یه حسی بهم میگه که اونقدر احمقم که انداختمش دور و توی این دور باطل، عذاب وجدان و فکر و فکر و فکرررر داره مچاله ام می کنه. و اینجا حرف زدن ازش به خاطره همینه. هی فکر کردم آخر شب میشه، با میم حرف می زنم در این مورد، بهم دلداری میده، میگه اشتباه فکر می کنی و تو اونقدر احمق نیستی ولی آخر شب هم شد و میم نبود و دلداری نبود و استرس خفه ام کرد و دیوار که بود که خودمو روش، خالی کنم. هر چند اونقدر هم حس خالی شدن و آروم گرفتن ندارم و مطمئنم هر بار دیگه این مطلب رو ببینم استرس خِرَم رو میگیره و حالم بد میشه ولی.!


آقای میم میگوید پزشکی که ما می خوانیم پزشکی نیست. میگذاریم افراد بیمار بشوند و بیایند پیش ما تا ما خوبشان کنیم. در اصل باید ما بهشان یاد بدهیم چگونه بیمار نشوند.

یک لبخند خرکی به ایده آل گرایی هایش می زنم و میگویم بالام جان، درست است که در بهداشت خواندیم که سطوح پیشگیری ۴ تا است:

سطح نخستین: تلاش برای جلوگیری از ابتلا جامعه به یک بیماری مثلا واکسیناسیون یک نوع پیشگیری سطح نخست است.

سطح اول: جلوگیری برای بروز بیماری ها مثلا سبزیجات و میوه بخورید. یا ورزش کنید تا سالم بمانید

سطح دوم: درمان بیماری

سطح سوم: درمان عوارض بعد از بیماری مثلا عوارض روحی

و درست است که سطوح اول و نخست خیلی مهم و کارآ هستند و بار ابتلا به بیماری را در جامعه کم می کنند اما این تعاریف درمورد جهان اول صادق است نه جهان سوم. همین الانش باید خدا رو شکر کنیم عامه ی مردم بیمار که می شوند برای درمان مراجعه می کنند و درمان را هم نادیده نمی گیرند چه برسد به آمدن فردی سالم پیش پزشک برای دریافت توصیه های بهداشتی.

علی ای حال، مبتدیانه ۴ تا چیز بگویم بلکه در راستای سطوح نخست پیشگیری قدمی برداشته باشم.

• اگر کار شما طوریست که امکان پریدن جسم سخت به درون چشمتان وجود دارد، مثلا چکش زدن به میخ، اره کردن، پتک کوبیدن، حتما از عینک محافظ استفاده کنید. چون خطر پریدن یک آشغال کوچک با سرعت بالا به درون چشمتان هست. منظور از درون، دقیقا درونِ درونِ چشم شماست. ممکن است لایه های چشم را پاره کند و به داخل نفود کند.

• اگر ماده ی شیمیایی اعم از اسید و قلیا ( وایتکس و جرمگیر و الخ) به درون چشمتان پرید تا رفتن به بیمارستان حتما با اب فراوان شتسشو دهید تا رقیق شود و آسیب کمتری بزند.

• اگر جسم خارجی وارد چشمتان شد (مثلا شاخه درخت به چشمان خورد) به دلیل احتمال پاره شدن قرنیه، برای معاینه جهت اطمینان و درمان به موقع به چشم پزشک مراجعه کنید.

• درمان گل مژه رعایت بهداشت چشم است. با شستشوی روزانه لبه ی پلک ها با شامپو بچه از عفونت جلوگیری کنید.



حدودا سه سال و نیم پیش بود که با ۴۰ دقیقه تاخیر رسیدم دانشگاه. مسئول آموزش گفت: خانوم شما اینجا چی کار می کنی، الان باید سر کلاست باشی.

من هاج و واج و ذوق زده: کجاست کلاس؟

_آمفی ۱.

توی راهرو دنبال آمفی ۱ میگشتم و بعد از یک بار بالا پایین رفتن و نیافتن و پرسیدن رسیدم پشت در "آشوب". مادر و پدر ها هیجان زده از پنجره ی کوچک در چرم دوزی به داخلشان آمفی نگاه می کردند و من از لا به لاشان رفتم و نشستم روی صندلی های سبز. سر اولین کلاس رشته ی پزشکی. و این شروع داستان بود.

امسال بعد از ۷ ترم، با همه ی خوبی ها و اندک بدی ها، یک قدم جلوتر رفتیم. دیگر قرار نیست روی صندلی های سبز بشینیم و میان خواب و بیداری، لا به لای صفحات رمان و یا بین بازی کردن با موبایل، درس گوش بدهیم. الان باید بایستیم و دقیقا عین جوجه اردک پشت سر اینترن و اتند راه برویم و یک چشممان به دستشان باشد که چه می کنند و یک چشممان به دهانشان که چه می گویند.

الان نوبت تجربه ی اولین هایی از جنس دیگر است، اولین مریض، اولین شرح حال و اولین اتاق عمل. اولین باری که لباس چروک و گشاد در انواع طیف های رنگی سبز را به تن می کنی، با دمپایی های ده سایز بزرگتر آبی لخ لخ کنان درهای اتاق عمل رو باز می کنی و انتظار داری با صحنه ای مثل اتاق عمل های تمیز و بزرگ گریز آناتومی مواجه شوی، کسی جلو بیاید و دست های شسته شده و ضدعفونی شده ات را خشک کند، گان تنت کند و گره اش را پشت گردنت ببند و یک جفت لاتکس ۸ بیاندازد توی دستت، جوری که صدای کِشَش در کل اتاق طنین انداز شود ولی زهی خیال باطل. حقیقت مثال شتر است و خواب پنبه دانه. یک سوال میپرسند: شما کی هستین؟

من هاج و واج و ذوق زده: استاجر چشم!

_برو اون عقب وایسا، از این میز و تخت مریض یک متر فاصله بگیر.

و این جاست که به دروغ بودن هالیوود و تمام آن صحنه های رویاگونه ی گریز پی میبری و میفهمی که قرار است یک گوشه بایستی و اگر شانس با تو یار باشد و مانیتور سالم باشد، میتوانی عمل را از آنجا ببینی وگرنه باید از ورای تن استاد سرک بکشی بلکه ذره ای ببینی. البته گاها کارهای افتخار آمیز دیگری هم به جز ایستادن و نگاه کردن می کنی. مثلا من افتخار در اتاق عمل ریختن پماد آنتی بیوتیک در چشم بیمار در اولین اتاق عمل و بریدن چسب برای پانسمان چشم عمل کرده را هم داشته ام. لازم به ذکر است هر کسی این افتخارات را کسب نمی کند :)

ولی خب این ها را که نمی شود به آن پدر و‌مادر هایی که مشتاقانه پشت در "آشوب" ایستاده بودند بگویی. باید جوری بگویی که جوری ذوق کنند که انگار به تنهایی عمل قلب باز کرده ای!




نه که فکر کنید شیکان پیکان کرده ام که بروم بر سر قراری و دیدن یاری، خیر! از آن جهت شعر اخوان شرح حال من است که خردآد و تیر پر حادثه شروع شده است. فصل نکبت بار امتحانات. و من در حال حاضر دلم می خواهد هر چیزی باشم جز یک دانشجوی ترم هفت پزشکی فلک زده و عین خر در گل مانده با چیف کامپلینت گوزپیچ مغزی!

مغزم هنگ کرده است، از تمام اصطاحات مدیکال و هیستولوژیکال به غایت متنفر شده ام. و مغز فراری شده از درسم به دنبال سوراخ موش می گردد تا آزادش بگذارم. در صفحات پینترست می چرخد. هزار و یک اسکرین شات از انواع و اقسام نقاشی ها میگیرد. و هی به خودش قول می دهد که بعد از امتحانات و زیر لب، جوری که خودش هم نشنود به این قول ها واهی و سراسر پوچ می خندد. می داند خرش ک از پل گذشت، امتحانات که تمام شد می نشیند روی تخت فیروزه اش و لش می کند.

ولی حالا، زیر فشار پدر درآر امتحانات، به دنبال مفر، فکر ای عجیب و غریب می کند. ایده های فضایی. ولی به غایت زیبا، دلنشین، روشن.

باشد که دست از این اوام بردارد و سر درس و مشقش بنشیند!


آخرین جستجو ها

سیپیده Daniel's life righpendiubrit « لبخند خدا » اردوگاه دورگه انجام پروژه های برنامه نویسی Susan's notes چت روم کافه گپ/اسیره چت/عسل چت/ناز چت/پرشین چت/گلشن چت/باران چت رک ها ی پایاسیستم و اچ پی آسیا در آلماشبکه پرداز unlupertrea